جنبش ملى اسلامى٬ با تمام فرقه هاى متشکل و غير متشکل آن به شمول شخصيت هاى سياسى و طيف عمده نويسندگان و ادبا و روزنامه نگاران و رسانه ها٬ يکبار ديگر کشتى اش به گل نشسته است. اين جنبشى است که همزاد حکومت اسلامى است و تا حکومت اسلامى سرپاست تنفس آزمايشگاهى و تحرک موسمى آن در قالبهاى گوناگون وجود خواهد داشت. اما با پايان جمهورى اسلامى اين جنبش بعنوان "اصلاح طلب نظام" نيز تمام ميشود. استراتژى اين جنبش گسترده کردن پايه حکومت اسلامى و حفظ و بقاى آنست. دراين جنبش با جريانات و عناصرى روبرو هستيم که در جلسات سازمانى و سمينارها و ميز شام و محافل درونى خود را "سکولار"٬ "جمهوريخواه"٬ "ناسيوناليست و ليبرال"٬ "پلوراليست و طرفدار حکومت پارلمانى"٬ "چپ و دمکرات"٬ و در سالهاى اخير "پست مدرنيست" و غيره معرفى ميکنند. عده اى دراين جنبش سرنگونى طلب اند اما بزحمت سياست شان با طيفى که صبح تا شب عليه انقلابيگرى روضه "خشونت نکنيد" ميخوانند قابل تفکيک است.
نگرش و چهارچوب سياسى حاکم به جنبش ملى اسلامى نگرشى توده ايستى و ناسيوناليستى و اسلام زده است. اين جريانات که بعضا با هم دشمنى و اختلاف خانوادگى هم دارند٬ داراى اشتراکات بالائى هستند. بعنوان مثال اين "سکولارها" دسته جمعى به مذهب و دستگاه مافيائى مذهب و آخوند سجده ميکنند. ايرانيگرى و عرق ملى جزو داده شخصيت سياسى شان است. مسئله زن کمترين مکانى در سيستم فکرى مردسالار و شرقى شان ندارد و اگر سر و کله مسئله زن از سر محاسبات سياسى پيدا شود تنها در چهارچوب اسلام و نهايتا حقوق بشر معنى پيدا ميکند. اين جنبشى با منتاليته شرقى و "فرهنگ خودمان" و ضد مدرنيست است. از نظر سياسى از پلوراليسم و دمکراسى حرف ميزنند اما اين دمکراسى خواهى جهان سومى همواره به مضحکه هاى انتخاباتى رژيم اسلامى که حتى خودشان حق حضور فيزيکى و پادوئى در آن را ندارند ترجمه شده است. اين جنبش از نظر اقتصادى يا سياست تاچريستى دارد و يا شديدا مدافع سياستهاى ناسيوناليستى است. و مهمتر از همه٬ اين جنبشى ضد کمونيست و ضد هر نوع تحرک انقلابى است. اين جنبش که تمام زندگى خود را در دفاع از آخوند و "اصلاح رژيم" هدر داده است٬ حاضر است در ايران تحت حاکميت خمينى و خامنه اى و رفسنجانى و مصباح و خلخالى زندگى کند اما تصور يک جمهورى سوسياليستى قرن بيست و يکمى لرزه به اندامش مى اندازد. با زبان عشق و علاقه و محبت خانوادگى با آخوندها سخن ميگويد اما با انقلابيون و کمونيستها با زبان تهمت و فحاشى و دشمنى ويژه اى که مملو از کينه طبقاتى است حرف ميزند.
يک مشکل جدى و کليدى اين جنبش اينست که اختيارش دست خودش نيست. فاقد سياست و استراتژى مستقل بمثابه يک جريان بورژوائى است. سازمانها و شخصيتهايش بخودى خود معنى ندارند. هرچه بگويند و هرچه در جلساتشان تصويب کنند٬ هرچه از مکاتب عهد بوق در اروپا بياموزند فرقى نميکند. تنها زمانى اين جنبش بعنوان يک کليت و با جهت واحدى بصف ميشود که امکان عينى تحرک جناحى از حکومت وجود داشته باشد. رابطه اين جنبش با حکومت اسلامى و جناح هايش مانند رابطه يک زوج است که مرتبا با هم قهر ميکنند اما هيچوقت نميتوانند از هم دل بکنند. يک چشمک٬ يک اشاره٬ يک جمله بيمعنى و تفسير بردار و بدون تضمين٬ کافى است که موتور اين جماعت را مجددا روشن کند. تئوريها و سياستها و توجيهات پوسيده را از کشوها بيرون بکشند و مجددا به صف شوند. از دفاع از خمينى "ضد امرپاليست" تا کانديد کردن خامنه اى براى رئيس جمهورى٬ از دفاع از رفسنجانى ميانه رو تا بصف شدن پشت خاتمى و شيرينى پخش کردن در ميدانها٬ و اخيرا تبديل موسوى و منتظرى و صانعى به قهرمانان تاريخ زندگى شان وصف حال سياسى اين صف است. اين مشکل ابدا معرفتى نيست٬ جنبشى و طبقاتى است. تا جمهورى اسلامى هست و جنايت ميکند٬ بالاخره آخوندى پيدا ميشود که براى بقاى نظام و اعتراض به کم شدن سهمش در چپاول استثمار طبقه کارگر ناراضى باشد و پرچمى براى "اصلاحات"٬ "جامعه مدنى" ٬ "اجراى قانون اساسى" و غيره بردارد. از آنجا که اين جنبش و جريانات متشکله اش فاقد استراتژى مستقل است راهى بجز حمايت از جناحى از حکومت٬ و از اين طريق دفاع از بقاى نظام با روشهاى همين نظام٬ و لاجرم تقابل با انقلابيگرى و نخواستن مردم و کارگران ندارد. اما تاريخ اين جنبش تاريخ کسانى است که همواره شکست خوردند و راهى جز شکست ندارند. موقعيت بشدت وخيم اين جريانات و شخصيتهايشان انعکاسى از موقعيت حکومت اسلامى است که اينان در پى "اصلاح" آنند. از خمينى تا موسوى داستان تراژيک اين صف است.
و بالاخره مجددا به همانجا رسيدند که بارها رسيده بودند: شکست٬ درماندگى٬ سرخوردگى٬ تلاشى٬ عصبانيت از کسانى که عمرى تلاش کردند بزک شان کنند٬ و آخر سر دست خالى و احساس فريب خوردگى! راستى امروز استراتژى اين صف کدام است؟ موسوى و کروبى و رفسنجانى به همانجا رسيدند که بودند. براى دفاع از نظامشان حتى به قربانى کردن "تندروها"ى درون نظام رضايت دادند. بعيد نيست مجاهدين انقلاب اسلامى٬ مشارکت و نهضت آزادى و امثالهم يا منحل شوند و يا بشدت محدود شوند. اگر پاره هاى تن خمينى وضع شان اينست٬ ديگر سروش و گنجى و حزب توده و سازمان اکثريت و شرکاى جمهوريخواهان متفرقه و شخصيتهاى شخيص مفسر و ژورناليست جاى خود دارد. آيا مانند دوره کشتارهاى دهه شصت يا بدنبال ترورهاى دوره رفسنجانى و يا سرخم کردن خاتمى در مقابل اولين حکم حکومتى خامنه اى مجددا متفرق ميشوند؟ آيا سير انتقاد از خود و "چپ شدن" در ميانشان بالا ميگرد؟ آيا براى يکبار هم که شده درس ميگيرند؟
طيفى از اين جنبش نميتواند تحت هيچ شرايطى بند نافش را با حکومت اسلامى قطع کند و اگر مدتى گوشه گير شود اما دلش آنجاست. اما تخمير و دگرديسى در ميانشان شروع شده است. جريانات و خطوط متفاوتى از شکست و تلاشى "جنبش اجراى بدون تنازل قانون اساسى" بيرون خواهد زد. راديکال هايشان به سمت سکولاريسم با دوزى بالا از ناسيوناليسم خواهند چرخيد و ميانه روهايشان روى الاکلنگى بازى خواهد کرد که هر زمان بتواند يا بطرف حکومت برگردد و يا به کمپ ناسيوناليستهاى اپوزيسيون بپيوندند. شايد عناصرى از اين جريان سرنگونى طلب شوند.
تکرار آنچه در همين دو سه هفته گذشت و طوفانى در اردوى جنبش ملى اسلامى بپا کرده است ضرورت ندارد. همه وضعيت اين جماعت را ميبينند. اما يک چيز روشن است: ضد تظاهرات عاشورا مانند پتکى برسر کل حکومت اسلامى و موئتلفينش در اپوزيسيون فرود آمد. ناگهان همه تايم آوت گرفتند و دسته جمعى در ارکسترى واحد عليه "خشونت مردم" و ضرورت پايبندى با قانون و مسالمت جوئى منبر رفتند. هزاران صفحه کاغذ سياه کردند تا هم جهتى شان را با حکومتيها تبئين کنند. داشتند در اين فضا سير ميکردند که بيانيه ١٧ موسوى و بيانيه ۵ نفره و فرمايشات سحابى و غيره منتشر شدند. در گيجى "خودى و غير خودى" کردن در صف خودشان و توجيه "سازش" رهبرانشان بعنوان يک اصل مبارزه سياسى بودند که خاتمى و رفسنجانى و کروبى تير خلاص را زدند. همه پشت آقا بخط شدند و دولت احمدى نژاد را برسميت شناختند. گفتند افراطيها از هر سو خفه! و يکباره زلزله اردوى جنبش ملى اسلامى را درنورديد و ساختمانى که روى مشتى توهمات و آرزوهاى پوچ بپا کرده بودند روى سرشان فرو ريخت! مجددا "يتيم" و "غير خودى" و "نخودى" شدند! بار ديگر نتيجه سوارى دادن مجانى به اين رژيم ناخن خشک نتيجه اش هيچ و پوچ شد. نهضت ملى اسلامى سرنوشت لشکر "امام حسين" در کربلا را پيدا کرد. ضد تظاهرات عاشورا و وقايع بعد آن کمر نهضت را شکست.
موسوى و شرکا چراغ خانه اميد پوشالى اين جماعت را خاموش کردند. سرخوردگى و صحنه را خالى کردن بجاى ژست هاى سخنورى در باب "اصلاحات و مبارزه مدنى" نشست. بن بست حکومت و دو جناحش به بن بست اپوزيسيون طرفدار رژيم تبديل شد. بار ديگر٬ و براى هزارمين بار٬ حقانيت ارزيابى سياسى کمونيسم کارگرى و انقلابيون سرنگونى طلب ثابت شد. وقت آنست همه کسانى که توهماتى به اين اردو داشتند زير پرچم سرخ انقلاب کارگرى جمع شوند. حق با ما بود. آنها شکست خوردند. امروز سرنگونى طلبى انقلابى بستر اصلى سياست در ايران است.
و بالاخره اين صف موئتلفينى داشت که آوار اين شکست روى سرشان ميريزد و بايد جوابگو باشند. حزب مشروطه ايران و به اصطلاح "ليبرال دمکرات" هائى که پشت جناب موسوى رفتند و "انقلاب سبز" را وسيله دفاع از جمهورى اسلامى کردند. سازمان مجاهدين خلق که رسما از زبان رهبرانشان از موسوى جنايتکار دفاع کردند. حزب "کمونيست کارگرى" حميد تقوائى که موئتلف سبزها و شير و خورشيدى ها شد٬ موسوى را "کنار مردم" قرار داد و "کشتى نگرفتن" با موسوى و رضا پهلوى را سياست خود قرار داد. کسانى که با علم کردن انواع انقلابات سبز و دمکراتيک و انسانى٬ که ارتجاعى صرف نيستند٬ به چشم کارگران و مردم خاک پاشيدند و امروز در بن بست بستر اصلى اين جنبش به سينه ديوار خورده اند و نميتوانند خود را به "کى بود کى بود٬ من نبودم" بزنند!
جنبش ملى اسلامى به همراه موئتلفين چپ و راست شان بار ديگر شکست خورد و توهمات و آرزوهاى پوچ اش دود شد و هوا رفت. طبقه کارگر و مردم آزاديخواه در ايران در پس اين رويدادها بايد دوستان و دشمنان خود را بشناسند. بار ديگر معلوم شد که حق با کمونيسم کارگرى٬ حق با حزب اتحاد کمونيسم کارگرى٬ حق با سوسياليستها و سرنگونى طلبان انقلابى اى بود که مبارزه و تلاش آزاديخواهانه مردم را به جناح هاى حکومتى نفروختند و در مقابل اين بازار مکاره بورژوازى براى حفظ و بقاى نظام مرتجع اسلامى در سنگر سرنگونى جنگيدند و پرچم سرخ راه حل کارگرى را برافراشتند. *